هنگامه قاضیانی که برای بازی در نقش یک زن رختشوی در فیلم «با دیگران» چند ماهی دچار بیماری‌های متعدد شده است، می‌گوید وقتی یک نقش را به او پیشنهاد می دهند آن را با جان و دل بازی می‌کند و به قول خودش با نقشش شوخی ندارد.

هنگامه قاضیانی متولد 30 اردیبهشت ماه 1349 است. او بازیگری را با فیلم سینمایی «سایه روشن» به کارگردانی حسن هدایت آغاز کرد و تا امروز در 20 فیلم سینمایی بازی کرده است.

قاضیانی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را از بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم سینمایی «به همین سادگی» به کارگردانی رضا میرکریمی دریافت کرد. وی همچنین در سی و امین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن برای بازی در فیلم سینمایی «روزهای زندگی» به کارگردانی پرویز شیخ طادی شد.

او در سی و دومین جشنواره فیلم فجر با فیلم سینمایی «با دیگران» به کارگردانی ناصر ضمیری و فیلم سینمایی «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» به کارگردانی روح الله حجازی حضور داشت که فیلم «با دیگران» موفق شد چندی پیش به اکران درآید.

هنگامه قاضیانی سال 92 را یکی از سخت‌ترین سال های زندگی خود می داند، اما معتقد است با تمام سختی هایی که در این سال پشت سرگذاشته اما باز هم این سال ختم به خیر شد. با او باره فعالیت‌های سینمایی‌اش در سال گذشته و افقی که پیش رو دارد گفتگویی داشته‌ایم.

*سال 92 برای شما چگونه گذشت؟

 سال 92 برای من خیلی سال سنگینی بود به گونه ای که این سال می‌تواند برای همیشه در خاطر من باقی بماند چراکه بعد از فیلم سینمایی «با دیگران» یک سری بیماری‌ها سراغم آمد که حدود چهار ماه درمان آنها طول کشید و تقریبا خانه‌نشین شدم.

این خانه‌نشینی در روحیه من تاثیر بدی گذاشت. از مهر ماه درگیر بیماری بودم به گونه‌ای که در آخرین مرحله بیماری تارهای صوتی‌ام به هم چسبید و ممنوع الملاقات شدم. پزشکان گفتند که یک ویروس و شوکی به بدنم وارد شده و به پا، کمر و دستانم زده است. آن هم به این خاطر بود که در فیلم سینمایی «با دیگران» نقش زنی را بازی می کردم که در یک رختشوی‌خانه در یک بیمارستان کار می کند و من مجبور بودم ساعت ها در این فضا حضور داشته باشم، همچنین در این فیلم چندین بار یک بچه 28 کیلویی را بغل کردم که مجموع همه این ها سبب شد تا دچار بیماری شوم.

 وقتی در چنین شرایطی قرار می گیرید از خدا می‌خواهید که هرچه سریعتر سال تمام شود، من هم از خدا خواستم تا سال 92 برای من هرچه سریعتر و به خیر و خوشی تمام شود. از نظر من سال 92 چندان سال خوبی نبود. شروع این سال هم که با مرگ عسل بدیعی همراه بودو راستش از مرگ او شکستم. این درحالی است که من دوست صمیمی عسل نبودم و معاشرتی با او نداشتم، اما مرگ او کاری با من کرد که تمام فروردین و اردیبهشت را در تخت بودم. به طوری که خانواده ام از این وضعیت من به شِکوه آمده بودند و می‌گفتند چرا مانند صاحب‌عزاها رفتار می کنم.

 عد از آن اسباب کشی داشتم که املاکی ها هم حسابی به من لطف کردند. در واقع به جای اینکه هوای هنرمندان را داشته باشند مبلغ بیشتری از آنچه که برای خانه مورد نظر باید پرداخت می‌کردیم به ما پیشنهاد می دادند و من را حسابی اذیت کردند تا در نهایت فردی منصف که از او به خاطر همکاری که با من برای پیدا کردن خانه داشت تشکر می کنم، خانه فعلی را به من پیشنهاد داد و من نیز آن را کرایه کردم.

*اتفاقات خوب سال 92 برای شما چه بود؟

 - سال گذشته دو اتفاق خیلی خوب برای من افتاد که سختی این سال را برای من کم کرد، اول تقدیر از من در روز پرستار بود که وزیر بهداشت با تقدیم لباس پرستاری، من را به عنوان پرستار نمادین معرفی کرد. این انتخاب برای من آنقدر ارزشمند بود که وقتی روی صحنه رفتم تا حرف بزنم، برخلاف هر زمان دیگری که بداهه صحبت می کنم اصلا نمی دانستم که چه چیزی باید بگویم. انگار کلاس چهارم دبستان در مدرسه هستم و پشت میکروفن باید در مراسم صبحگاهی صحبت کنم. زمانی که علت این انتخاب را جویا شدم به من گفتند که وزارت بهداشت تمام فیلم هایی را که در رابطه با پزشکان و پرستاران ساخته شده است، دیده و نقش لیلا سهرابی در «روزهای زندگی» را پسندیده بودند.

 

البته من نیز این نقش را بسیار دوست داشتم چراکه چیزهای خیلی زیادی از آن یاد گرفتم. با این نقش بخشی از تاریخ را به لحاظ روحی تجربه کردم و درکم نسبت به موقعیت پرستاران در دوران جنگ بالاتر رفت. ما معمولا در مورد جنگ عراق علیه ایران فقط از کسانی صحبت می‌کنیم که در جبهه جنگیده اند و در سینما هم به غیر از فیلم سینمایی «سرزمین خورشید» به کارگردانی احمدرضا درویش و با بازی درخشان گلچهره سجادیه و زنده‌یاد خسرو شکیبایی عزیز، کمتر کسی به این افراد پرداخته است.

 

من «سرزمین خورشید» را در سال‌هایی دیدم که تازه به ایران بازگشته بودم و همیشه دوست داشتم که بازی در یک فیلم جنگی در چنین شغلی را تجربه کنم که خوشبختانه این فرصت برای من پیش آمد.

 

زمانی که برای تقدیر روی صحنه رفتم، خدا را شکر کردم که سال 92 با این اتفاق به پایان می رسد؛ چراکه من به خاطر بازی در یک فیلم بیمار بودم و حالا توسط جامعه پزشکی تقدیر می شدم. با خود گفتم در این سال این همه اتفاق بد افتاده بود، اما بعد از دو سال از بازی در فیلم سینمایی «روزهای زندگی» توسط جامعه پرستاری تقدیر شدم. صدای دستان پرستاران و پزشکان در این مراسم، صدایی بود که احساس می کردم صدای دستان ملایک است؛ ملایکی که از 2 سال پیش من را مرور کرده اند و حالا به من می گویند که تو را در کار و زندگی و حتی در بیماری دیده ایم. این اتفاق باشکوهی برای من بود.

 

دومین اتفاق خوب این سال، این بود که برای بزرگداشت محمد رحمانیان از من هم دعوت کردند تا در تئاتری که حمید امجد بعد از 10 سال می خواست روی صحنه ببرد، حضور داشته باشم. این درحالی است که من نه بازیگر و نه شاگرد ایشان بودم. اما آقای امجد به من گفتند که در این بزرگداشت یک نمایش 20 دقیقه ای اجرا می کنم که می خواهم در کنار علی عمرانی، علی سرابی و بهرنگ علوی و پریسا قهرمانی روی صحنه بروم. من سه روزه خود را برای این کار آماده کردم تا اینکه بعد از چهار سال که از بازی در نمایش «کالیگولا» در سال 89 گذشت، دوباره روی صحنه رفتم.

 

*چرا این همه مدت از تئاتر فاصله گرفتید؟

 

- اجرای نمایش «کالیگولا» مصادف شد با فوت پدرم و با توجه به اینکه نمی خواستم در اجرای این نمایش خلل ایجاد کنم، نتوانستم برای پدرم عزاداری کنم. تنها کاری که در این نمایش کردم این بود که به جای لباس قرمز «کانسونیا»، لباس مشکی پوشیدم. چون برای پدرم عزاداری نکرده بودم و در روزهای کمای پدرم به دلیل تمرین در نمایش «کالیگولا» در کنارش حضور نداشتم این درد از دست رفتن او در وجود من باقی ماند به همین دلیل دیگر نتوانستم کار تئاتر انجام دهم تا اینکه برای مراسم بزرگداشت استاد رحمانیان از من خواستند تا دوباره به صحنه بروم.

 

این سه شبی که باید برای این تئاتر تمرین می کردم، استرس بسیاری داشتم. انگار می خواهم دوباره امتحان کنکور لیسانس بدهم، این در حالی است که من همیشه اعتماد به نفسم روی صحنه بیشتر از جلوی دوربین بود و سیامک صفری همیشه به من می گفت چرا وقتی به صحنه می روی اضطراب نداری؟ اما در این چند شب به شدت اضطراب داشتم چراکه حمید امجد بعد از 10 سال یک کار را روی صحنه برده بود.

 

مهم نیست که یک نمایش 20 دقیقه ای را با چهار صندلی اجرا کردیم اما این نمایش در مراسمی به صحنه رفت که بزرگداشت یکی از بزرگترین مردان هنر تئاتر این سرزمین است، مردی که سال‌هاست برای فرهنگ و هنر این مملکت می نویسد. در کنار آن آدم های بزرگی در این مراسم حضور داشتند. حتی صدای کف زدن ها در این مراسم متفاوت بود. این مسئله برای من در این سال یک معجزه بود. پایان 92 به گونه ای اتفاقات خوب برای من افتاد که می توانم بگویم با تمام خستگی هایی که برای من داشت، ختم به خیر شد.

 

 

 

*هنگامه قاضیانی معمولا برای نقش های خود زحمت می کشد و نقش های سختی را هم می پذیرد. تا چه اندازه شناخت این نقش ها برایتان اهمیت دارد؟ هرچند نقدهای متفاوتی به کارهای شما می‌شود.

 

- همیشه از اینکه مورد نقد اهالی مطبوعات و رسانه قرار بگیرم، خوشحال می شوم و آن را می پذیرم. مطبوعات در زندگی یک بازیگر حرف اول را می زند و باید برای آنها احترام قائل بود و هیچ گاه نسبت به نقد آنها گارد نمی گیرم.

 اولین کار من با آقای انتظامی بود و ایشان همیشه به من می گفت که فرهنگ خود را غنی تر کن چرا که برای یک هنرمند و بازیگر اول فرهنگ مهم است و بعد ژن بازیگری، به همین دلیل باید همیشه مراقب صحبت کردن خود باشیم تا به خودستایی تعبیر نشود.

 

من همیشه اول دلم برای خانواده ام می سوزد، چرا که در حرفه من اول خانواده ام هستند که آسیب بیشتری می بینند. به عنوان مثال یک کاری را می پذیرم که پیش تولید آن دو ماه طول می کشد، وقتی آن نقش را می پذیرم دو ماه قبل از شروع فیلمبرداری در نقش خود هستم و بعد از فیلمبرداری نیز درگیر عواقب آن شخصیت‌ام. یک بار یکی از عزیزان بازیگر در مصاحبه ای گفته بود نمی فهمم که چرا برخی از بازیگران می گویند که در یک نقش می روم و مدتی در آن نقش می مانم اما من دوست دارم بگویم که سوزان هیوارد هم وقتی در فیلم «می خواهم زنده بمانم» در اتاق گاز بازی کرد بعد از آن کارش به دیوانه خانه کشید.

 برای من شناخت شخصیتی که می خواهم نقش آن را بازی کنم و پذیرفتن آن در خودم بسیار با اهمیت است. در واقع سینما و تئاتر برای من اصلا بازیچه نیست، جای ارضای هوس های درونی و جاه طلبی های شخصی هم من نیست. رویا نونهالی در یک مصاحبه ای گفت بازیگری یعنی دیده شدن و این یک قاعده است. اینکه یک بازیگر می خواهد دیده شود، خاصیت این شغل است و من حرف رویا نونهالی را قبول دارم و هرکس بگوید میلی به دیده شدن ندارد دروغ می گوید.

 در بازیگری هیچ گاه به این فکر نمی کردم که خوشگل دیده شوم و یا چهره نامناسب در یک فیلم نداشته باشم. به این علت که جهان هنر و جهان سینما و تئاتر برای من یک حضور و یک نوع پرتوافشانی و متجلی شدن آن چه که خداوند در درون من ودیعه گذاشته، است.

در واقع بازیگر برای نمایش روح انسانی که نقش او را زندگی می‌کند، مامور شده است و حالا که این موقعیت به من داده شده باید از چنین فرصتی مراقبت کنم. اگر روزی نقش یک ژورنالیستی را که برای نوشتن حتی یک کلمه دست و پنجه نرم می کند به من بدهند، آن روز حتما در زندگی آن ژورنالیست دقیق می شوم تا ببینم چگونه زندگی می کند و از چیزهایی که از آن ژورنالیست می گیرم، آن شخصیت را در درون خود زنده می کنم.

*تا به حال شده است که بگویید این بار این نقش را ساده می گیرم؟

 - گاهی شده است که به خودم گفته‌ام برای یک نقش کمتر مایه بگذار، اما هرچقدر سنم بالاتر می رود، حساس تر شده و بیشتر به نقشم توجه می کنم. زمانی که دوربین روشن می شود من با هیچ چیزی شوخی ندارم حتی با سلول های بدنم که دارند از بین می روند. انگار برای یک نقش با خودم می‌جنگم برای اینکه مبادا کم‌کاری نکنم. برای اینکه مردمی که می آیند تا خودشان را روی پرده سینما در من پیدا کنند، احساس نکنند که کم‌کاری کرده ام.

این مسئله سبب می شود تا حتی به پشت صحنه نیز توجه کنم. من از سال 79 در سینما کار می کنم و خوشبختانه با همه طراحان بزرگ سینما کار کرده ام. اولین تست گریم من با مهری شیرازی برای فیلم «زندان زنان» بود که در آنجا قبول نشدم و بعد خانم شیرازی من را برای «سایه روشن» معرفی کردند و استارت کار سینمایی من از این فیلم زده شد. اگر از تمام طراحان چهره‌پرداز که در تمام این 14 سال با من همکاری داشتند بپرسید، بیشترین احترام را برای من دارند چراکه من به خوبی زیبایی شناسی را رعایت می کنم و می دانم که اگر قرار است گریه کنم، نباید به گونه ای باشد که حال مخاطب به هم بخورد، حس و میمیک را می دانم و هیچ طراح گریموری به یاد ندارد که برای گریه من قطره در چشمانم ریخته باشد و یا هشت بار برداشت گریه داشته باشم تا آنها دوباره صورت من را برای قبل از گریه آماده کنند.

در واقع وقتی من می خواهم جلوی دوربین بروم به گریمور هم فکر می کنم که بیشتر از آن چه باید به زحمت نیافتد. زمانی که در یک گروه به همه عوامل فیلم فکر می کنید، ناخودآگاه مسئول می‌شویم و مسئولیت به تو یک موقعیتی می دهد که با هیچ چیزی شوخی نکنید. البته اگر من تاکسیران هم بودم مطمئنا شغلم را خیلی جدی می گرفتم چراکه خودم را در آدم‌ها می‌بینم و به دلیل حس مسئولیت نقش خود تلاش بسیاری می‌کنم.

من در این 10 سال که در سینما کار می‌کنم، 10 سال ضعیف سینمای ایران به لحاظ ادبیات و فیلمنامه نویسی بوده است. در دهه های 60 و 70 آثار سینمایی به خوبی نشان می دهد که ما در چه سطحی از فیلمنامه نویسی بودیم، آثاری چون «پری»، هامون»، «مسافران» و .... نمی توان گفت بازیگران در آن دوران کاری نکرده اند، اما دورانی بود که آدم های بزرگ در سینما حضور داشتند اما امروز شرایط به گونه ای است که طی یک سال گذشته برای جشنواره فیلم فجر، یازده فیلمنامه در خانه من بود که من تنها توانستم یکی از این فیلمنامه ها را انتخاب کنم و این خیلی بد است. تازه وقتی یک فیلم را انتخاب می کنید، نمی دانید که بازیگران دیگری که در فیلم حضور دارند چه کرده اند یا ریتم تدوین چه چیز است و ... با این حال مجبور هستید جانتان را برای فیلم بگذارید.

برای «دیگران» زحمات بسیاری کشیدم. در واقع 3 تا 17 ساعت در رختشوی‌خانه بیمارستان در کنار ملحفه های خونی و عفونی قرار داشتم و آب چرک و خون از زیرپای من رد می شد و همه این مسائل سبب شد تا دچار بیماری شوم. من می خواستم سختی زندگی یک زن رختشوی را نشان دهم. من در 10 سال ضعیف سینمای ایران توانستم چنین نقش هایی را بازی کنم و اتفاقاتی را به وجود آورم.